شخصیت حقوقى سازمانهاى بین المللى
شخص حقوقى از نظر علم حقوق قابلیتبرخوردارى از حقوق را دارد، تکالیف قانونى بر عهده مىگیرد، اعمال حقوقى انجام مىدهد، اقامه دعوا مىکند، تحت تعقیب قرار مىگیرد و مسئول شناخته مىشود |
![]() |
دسته بندی | فقه و حقوق اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 33 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 48 |
شخصیت حقوقى سازمانهاى بین المللى
چکیده
شخصیت حقوقى عبارت است از: صلاحیت دارا شدن حقوق و تکالیف براى موضوعات غیر انسانى.
شخص حقوقى از نظر علم حقوق قابلیتبرخوردارى از حقوق را دارد، تکالیف قانونى بر عهده مىگیرد، اعمال حقوقى انجام مىدهد، اقامه دعوا مىکند، تحت تعقیب قرار مىگیرد و مسئول شناخته مىشود.
شخصیتحقوقى در هر نظامى تابعى است از متغیر ملاحظات مختلف سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و سیستماتیک مربوط به آن نظام حقوقى.
در نظامهاى داخلى، قانونگذار به اعتبار حاکمیت دولت، با توجه به نیازهاى اجتماعى، نهادهایى را به عنوان شخص حقوقى تلقى کرده، شناسایى آن را به افراد و نهادهاى تحتحاکمیتخویش تحمیل مىکند.
در حقوق بینالملل نیز یک نهاد حقوقى تنها در صورتى مىتواند داراى حقوق و تکالیف بینالمللى شود که داراى شخصیتحقوقى بینالمللى باشد.
این نوشتار عهدهدار آن است که با توجه به گسترش روز افزون سازمانهاى بینالمللى و افزایش نقش آنها، روشن سازد آیا سازمانهاى بینالمللى داراى شخصیتحقوقى عینى و اهلیتحقوقى ذاتى براى اجراى هر گونه اقدام بینالمللى هستند و یا حقوق و تکالیف یک سازمان بینالمللى محدود به اهداف، وظایف و اختیارات صریح یا ضمنى است که در سند تاسیس آن ذکر شده است و در هر صورت شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى داراى چه آثارى است؟
مقدمه
شخصیتحقوقى از مفاهیم اعتبارى است که بر اساس نیازها و ضرورتهاى خاصى پیدا شده و همراه با تحول این نیازها تحول و توسعه یافته است.
به عنوان مثال پیدایش خانواده این ضرورت را ایجاد نمود که داراى حقوق و تکالیفى باشد.
با پیشرفت جوامع بشرى، تشکیل دولت و توسعه و پیچیده شدن روابط اجتماعى و اقتصادى موضوعات و موجودات دیگرى در صحنههاى حقوقى، اقتصادى، سیاسى اجتماعى و فرهنگى ظاهر شدند که ضرورى است داراى حقوق و تکالیفى باشند.
بدین ترتیب در کنار اشخاص حقیقى یعنى انسانها، موضوعات دیگرى که ما امروز اشخاص حقوقى مىنامیم متولد و صاحب حق و تکلیف شدند.
پیدایى این اشخاص در صحنههاى مختلف حیات اجتماعى انسان ناشى از نیازها و ضرورتها بوده و بر پایه همین مصالح و ضرورتهاست که مفهوم شخصیتحقوقى پا به عرصه حقوق گذاشته و مورد پذیرش دولتها قرار گرفته است و در حقیقت مىتوان گفتشخصیتحقوقى در هر سیستم حقوقى تابعى از متغیر ملاحظات مختلف سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و سیستماتیک مربوط به آن نظام حقوقى بوده است.
این ضرورتهاى اجتماعى از اولین روزهاى زندگى اجتماعى بشر با او همراه بوده و تنها این ضرورتها در هر عصر و دورهاى داراى شدت و ضعف بوده و از این رو مفهوم شخصیتحقوقى هم متناسب با نیازها و ضرورتهاى هر دوره و عصرى ضیق وسعت پیدا نموده است.
مثلا اولین شخص حقوقى که پا به عرصه وجود گذاشته نهاد خانواده است که جامعه شناسان از آن به عنوان یک نهاد اجتماعى نام مىبرند (2) .
جامعه شناسان «خانواده» را قدیمىترین و اولین واحد اجتماعى انسانى مىدانند; چه آنکه در همه ادوار تاریخ، انسان همواره ناگزیر از زندگى در خانواده بوده که کوچکترین این واحد متشکل از اجتماع تنها دو نفر یعنى زن و شوهر ناشى از ضرورت طبیعى بوده است.
مسلما کوچکترین واحد اجتماعى یعنى خانواده داراى حقوق و تکالیفى استیعنى از شخصیتحقوقى برخوردار است (3) .
با تحول و پیشرفت جوامع و پیچیدهتر شدن روابط اجتماعى، ضرورت، ایجاد شخصیتهاى حقوقى دیگرى را ایجاب نمود، که مىتوان دولت را به عنوان مهمترین شخصیتحقوقى حقوق عمومى و دیگر مؤسسات، سازمانها و تشکیلات دولتى را به عنوان اشخاص حقوقى حقوق عمومى و شرکتهاى تجارى و مؤسسات غیر تجارتى را به عنوان اشخاص حقوقى حقوق خصوصى نام برد.
در حقوق اسلام نیز بعضى از موضوعات غیر انسانى وجود دارد که به اعتبار مالکیتیا صاحب ذمه بودن آن مصادیق مىتوان شخصیتحقوقى براى آنها فرض نمود و از آن به عنوان شخص حقوقى یاد کرد.
نمونههاى از این مصادیق عبارتند از:
1- دولت (منصب امامت و رهبرى) که مالک انفال است و این اموال ملک شخصى امام نیستبلکه ملک عنوان امامت است.
2- امت: قرآن کریم براى امتشخصیت مستقلى از آحاد مردم قایل است و براى آن حیات و مرگ تصور مىکند.
3- وقف از جمله موضوعاتى است که مىتواند علاوه بر تملک، داین و مدیون واقع گردد.
4- عناوین عامه یکى از موضوعاتى است که صلاحیت مالک شدن را دارد، مثلا عنوان کلى فقیر که مالک زکات است.
5- جهات عامه همچون مساجد، مدارس، مشاهد مشرفه و دیگر اماکن عبادى یا مکانهاى عمومى.
یکى از موضوعاتى که ضرورتهاى اجتماعى در عرصه بینالمللى به وجود آورده است عبارت است از سازمانهاى بینالمللى.
موضوعى که در این مقاله بدان خواهیم پرداخت این است که آیا سازمانهاى بینالمللى نیز داراى شخصیتحقوقى بینالمللى هستند یا نه؟ و از این فرضیه حمایت مىکنیم و آن را به اثبات مىرسانیم که مسلما سازمانهاى بینالمللى از شخصیتحقوقى برخوردارند.
و از آنجایى که سازمانهاى بینالمللى داراى دو تقسیم بینالدولى و غیر دولتى هستند در این نوشتار، در دو مبحث نخست، طى چهار گفتار به ترتیب زیر به بحث پرداخته و در مبحثسوم از آثار و ایجشخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى سخن خواهیم گفت:
1- شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالدولى در تئورى (بررسى دکترین).
2- شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالدولى در اسناد بینالمللى.
3- شخصیتحقوقى سازمانهاى غیر دولتى در تئورى.
4- شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى در اسناد و آراء.
مبحث اول: شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالدولى (4)
پیش از ورود به بحث لازم است تعریفى از سازمانهاى بینالمللى و شخصیتحقوقى به دست دهیم و نکتهاى را نیز متذکر گردیم.
الف - تعریف شخصیتحقوقى: شخصیتحقوقى عبارت است از: صلاحیت دارا شدن حقوق و تکالیف براى موضوعات غیر انسانى و شخص حقوقى موضوع و موجود غیر حقیقى است که از نظر علم حقوق از قابلیت دارا شدن حقوق و تکالیف را برخوردار است.
(5)
ب - تعریف سازمانهاى بینالمللى: سازمان بینالمللى تجمعى از دولتهاست که به وسیله آنها با یک معاهده به وجود مىآید و در ماوراى مرزهاى ملى و با ارکان دایمى خود و مستقل از دولتهاى عضو و تابع حقوق بینالملل به فعالیت مىپردازد.
(6)
از تعریف مزبور مىتوان استفاده نمود که سازمان بینالمللى داراى ویژگیهاى زیر است و به عبارت دیگر معیارهاى لازم جهت تاسیس یک سازمان بینالمللى عبارتند از:
1- تجمع گروهى از دولتها.
البته چنانکه خواهد آمد این معیار در سازمانهاى بینالمللى غیر دولتى وجود ندارد.
2- وجود اهداف مشترک و ارگانها و تجهیزات لازم براى تحقق آن اهداف.
3- دارا بودن استقلال و اراده و قدرت حقوقى مستقل از اعضا.
4- صلاحیت انجام وظایف و اختیارات در ماوراى مرزهاى ملى و در عرصه بینالمللى.
5- تاسیس سازمان بر اساس معاهده منعقده بین کشورها.
6- فعالیتبر اساس حقوق بینالملل و رعایت مقررات آن.
ج - نکته قابل ذکر این است که سازمانهاى بینالمللى اعم از بینالدولى و غیر دولتى، هر چند از نیمه اول قرن نوزدهم پا به عرصه وجود گذاشته، پس از آن توسعه و گسترش یافتند اما مساله شخصیتحقوقى بینالمللى آنها در دهههاى اخیر مطرح گردید و حتى پیش از سال 1950 بسیارى از نویسندگان به ویژه نویسندگان روسى مایل به پذیرفتن خصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى نبودند، بلکه با قبول دیدگاه سنتى بر آن بودند که تنها کشورها داراى خصیتحقوقى هستند.
(7) همچنین شایان ذکر است که پارهاى از حقوقدانان بینالملل عنوان مساله را «شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى (8) »قرار داده و برخى دیگر به «شخصیتحقوقى بینالمللى (9) »تعبیر کردهاند که تعبیر دوم صحیحتر است چه آنکه چنانکه مبرهن خواهیم ساخت اصل شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى مسلم است و سخن در بینالمللى بودن شخصیتحقوقى آنهاست.
گفتار اول: شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى از جهت نظرى
در این گفتار چهار تئورى را مورد بررسى قرار مىدهیم که بر اساس دو تئورى مىتوان شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى را پذیرفت و مطابق دو تئورى دیگر سازمانها فاقد شخصیتحقوقى خواهند بود.
1 - تئورى واقعى بودن شخصیتحقوقى (10)
پارهاى از علماى حقوق تحت تاثیر افکار و نظریات فلاسفه، جامعهشناسان و روانشناسان طرفدار مکتب اصالت اجتماع (11) ، شخص حقوقى را یک واقعیتبه شمار مىآورند که به محض اینکه وجود خارجى مىیابد شخصیتحقوقى آن محقق مىگردد و بر جعل و فرض قانون مبتنى نیست، بلکه واقعیتى است که خود را بر قانونگذار تحمیل مىکند.
این شخصیت موجودیت و هویتى مستقل و مجزاى از افراد خود دارد، این جمع وجدان، روح و اراده مشترکى دارند که خارج از مصلحت و اراده قانونگذار وجود دارد و فعالیت مىکند.
این تجزیه و تحلیل از شخص حقوقى، بیشتر بر ملاحظات روانشناسى اجتماعى و ایدهها و مطالعات جامعه شناسى مبتنى است.
طرفداران این مکتب براى ارایه ماهیتشخص حقوقى و بیان کیفیت او از عقاید فلاسفهاى همچون افلاطون و ارسطو و دانشمندان دیگرى که به وحدت هویت جمع و اراده گروهى و جمعى (12) عقیده دارند تاثیر پذیرفتهاند.
مطابق این نظریه شخص حقوقى درست مانند شخص حقیقى آغاز و پایانى، حقوق و وظایفى، مسئولیت و تکلیفى، اراده و تصمیمى و حتى مطابق دیدگاه زیستى از اعضا و جوارحى که وسیله حرکت و اجراى مقاصد او باشد برخوردار است، این اندام همان ارکان و سازمانهاى شخص حقوقى هستند.
در قرن 19 اگوست کنت و هربرت اسپنسر جامعه را همچون پیکرهاى انسانى مىدانستند که در آن نهادها، عادات و رسوم و باورها، هر یک وظیفهاى براى حفظ جامعه به عهده دارند.
گیرکه حقوقدان آلمانى از جمله نظریهپردازانى است که براى اشخاص حقوقى وجودى واقعى قایل است که پایه شخصیتحقوقى آنها را تشکیل مىدهد.
او ماهیت وجودى اشخاص حقوقى را وابسته به شناسایى آنها از طرف دولت نمىداند و نظریه وى به «نظریه اندامى یا ارگانیک شخص حقوقى» شهرت یافته است; چه آنکه جامعه را به آدمى مىکند و براى آن اندامى ترسیم مىکند.
(13)
ریموند سالى که شهرت او به خاطر تدوین رسالهاى مفصل و ارزشمند در باب شخصیتحقوقى است از جمله دانشمندانى است که به واقعیت در شخصیتحقوقى قائل است.
(14)
هواداران این نظریه براى اثبات ادعاى خود دلایلى ارایه مىکنند که عمدهترین آنها عبارتند از:
1- اشخاص حقوقى داراى قصد و اراده هستند; چه آنکه داراى روح و وجدان جمعى هستند.
وانگهى قصد و اراده لازمه شخصیت و دارا شدن حق و تکلیف نیست، زیرا محجوران واجد شخصیتند و حال آنکه فاقد قصد و ارادهاند.
2 - شخص حقوقى را موجودى فرضى دانستن و وجود آن را مصنوع قانون دانستن بر خلاف حقیقت است; زیرا قانونگذار ناچار است وجود شخص حقوقى را بشناسد و قبول یا رد آن از قدرت او خارج است و چه بسا اشخاص حقوقى بودهاند که قبل از قانون تحقق یافتهاند و به وجود آنها اذعان شده است، همچون دولت و شهر.
از طرفى وجود شخص حقوقى را ضرورت ایجاب مىکند نه قانون.
به عبارت دیگر احتیاجات جامعه، قانونگذار را به شناختن شخص حقوقى وادار مىکند.
(15)
3 - با دقت در اشخاص حقوقى، ملاحظه مىشود که اعضاى آن با قصد و اراده قبلى و با توجه به هدفى که داشتهاند آنچنان به هم پیوند خوردهاند که مىتوان همه آنان را یک پیکر نامید و در حقیقت وجود مستقلى از افراد را تشکیل دادهاند.
نتیجهاى که بر این نظریه مترتب مىشود این است که چون شخصیتحقوقى وجودى واقعى دارد بنابراین بدون دخالت دولتها و تنها با اراده مؤسسان آن به وجود مىآید و نیازمند شناسایى نیست و شناسایى تنها در حکم تصدیق واقعیتشخص حقوقى است مانند ثبت ولادت یک طفل یا تنها نقش تصدیق را دارد و به او هویت نمىدهد.
پارهاى از حقوقدانان برجسته بینالملل در مورد شخصیتحقوقى سازمانهاى بینالمللى همین تئورى را دارند، مانند سیراستد وباوت (16) که بصراحتبیان مىدارد که سازمانهاى بینالمللى اشخاص واقعى (17) حقوق بینالملل هستند که داراى صلاحیت ذاتى (18) و براى اجراى همه نوع فعالیتبینالمللى صلاحیت دارند.
استد بر این باور است که سازمانهاى بینالمللى همانند دولتها داراى اهلیتحقوقى ذاتى براى اجراى هر گونه اقدامى بینالمللى هستند، به شرط آنکه عملا قادر به اجراى آن باشند.
(19)
روشن است که پذیرش تئورى واقعى بودن شخصیتحقوقى مستلزم قبول شخصیتحقوقى بینالملل سازمانهاى بینالمللى است; چه آنکه کشورهایى با اهداف مشترک سازمانى را تاسیس نمودهاند و با اراده جمعى در جهت رسیدن به آن اهداف در صحنه بینالمللى فعالیت مىکنند و این به معناى ایجاد یک شخصیت واقعى در صحنه بینالمللى است که نیازى به وضع، جعل یا شناسایى ندارد.
2 - تئورى فرضى بودن (20) شخصیتحقوقى
مطابق این نظریه شخص حقوقى وجود واقعى ندارد، بلکه وجود آن فرضى و مجازى است; زیرا شخصیت واقعى تنها متعلق به انسان است، جمعیتها، گروهها، شرکتها و سازمانها از اعضاى خود جدا نیستند و اشخاص مستقلى را تشکیل نمىدهند.
شخص حقوقى فرض و ساخته قانونگذار است و بدون دخالت و تصمیم دولت ایجاد نمىشود.
طرفداران این نظریه بر آنند که داشتن حق و تکلیف فرع بر وجود اراده است از این رو تنها انسان است که مىتواند صاحب حق و تکلیف شناخته شود و شخصیت دادن به گروه و جماعتى از انسانها و اسناد حق و تکلیف به آن صرف فرض و مجاز محض است.
بر این اساس وجود اشخاص حقوقى موکول به فرض قانون است، یعنى شخصیتحقوقى یک وجود فرضى و خیالى است که اراده مقنن بدان حیات مىبخشد.
برخى از طرفداران این نظریه حتى براى دولت و شهر هم سرچشمه و منشا این نظریه مکتب اصالت فرد (22) است که در مقابل مکتب حقوق اجتماعى (مکتب اصالة الاجتماع) قرار دارد.
اصل این تفکر که تنها براى فرد اصالت و عینیت و واقعیت قایل استبه دوران قبل از سقراط و افلاطون باز مىگردد; دورهاى که سوفسطائیان و اپیکوریان و رواقیان افکار خود را عرضه مىداشتند.
رشد افکار فردگرایى موجب شد تا مکاتبى حقوقى نیز به وجود آید که هدف قواعد حقوقى را تامین آزادى فرد و احترام به شخصیت و حقوق طبیعى او اعلام نماید.
نظریه پرداز اصلى این تئورى ساوینى حقوقدان مشهور آلمانى در قرن نوزدهم است.
وى مىگوید: شخص حقوقى واقعیت و عینیتخارجى ندارد و چیزى جز یک مجاز و فرض خالص نیست.
(23)
پذیرش این نظریه نتایجى را به دنبال دارد: اولا:
اعطاى شخصیتحقوقى و سلب آن به دست مقنن و دولت است و این دولت است که هر زمان بخواهد شخص حقوقى را ایجاد مىکند و هر گاه بخواهد وجود اعتبارى آن را منحل مىسازد.
ثانیا: براى تحقق شخص حقوقى دولت، شناسایى امرى ضرورى است و از این رو قطعا در باب شناسایى از نظریه تاسیسى یا ایجادى (24) پیروى مىکنند.
ثالثا: بر اساس این نظریه اصل در شخص حقوقى عدم اهلیت است و اهلیت استثنا محسوب مىشود; زیرا شخص حقوقى داراى حقوقى است که قانون براى او شناخته است و قانونگذار هم تا حدى که مصلحتبداند شخص حقوقى را صاحب حق مىشناسد (25) .
اگر این نظریه پذیرفته شود سازمانهاى بینالمللى شخصیتحقوقى نخواهند داشت، مگر آنکه یک مقام بینالمللى آن را به رسمیتبشناسد که چنین مقام عالیهاى در حقوق بینالملل وجود ندارد، از اینرو شناسایى کشورها را باید به عنوان اعتبار دهنده به شخصیتحقوقى سازمانها شناخت و در حقیقت اجتماع کشورها را در قلمرو بینالمللى قدرت برتر تلقى نمود.
خلاصه آنکه مطابق این نظریه قصد و اراده موسسان سازمان نمىتواند به آن وجود واقعى بخشد بلکه به جعل، فرض و اعتبار قدرت دیگرى نیاز دارد که در مورد سازمانها همانند کشورها در قالب شناسایى متجلى است.
ولى این نظریه غیر منطقى مىنماید چه آنکه 1 - خیالى و غیر واقعى بودن شخصیتحقوقى به هیچ وجه نمىتواند شخصیتحقوقى دولت را توجیه کند، زیرا دولت نمىتواند مادام که به وجود نیامده استبه خود شخصیتحقوقى بدهد و وقتى وجود دارد که داراى شخصیتحقوقى است.
و این اشکال به شکل پیچیدهترى در مورد سازمانهاى بینالدولى وجود دارد چه آنکه چگونه مىتوان پذیرفت کشورهایى اجتماع نموده و با اهداف مشترک سازمانى را ایجاد کردهاند که خیالى بیش نیست و تنها در صورتى که قدرتى آن را فرض کند و بدان اعتبار بخشد وجود واقعى خواهد یافت و چنانکه گفتیم در عرصه بینالمللى قدرتى مافوق قدرت کشورها وجود ندارد، از این رو به ناچار براى حل مشکل، تجمع کشورها را قدرت برتر تلقى نموده و مساله شناسایى به ایفاى نقش مىآید و این خود دلیلى استبر اینکه اجتماع واقعیتى مستقل از اعضا دارد.
2- استدلال طرفداران این نظریه آن است که شخص حقوقى داراى قصد و اراده نیست، پس نمىتواند داراى حق و تکلیف باشد.
در پاسخ مىتوان گفت: اولا در اشخاص حقوقى اراده جمعى وجود دارد.
ثانیا: لازمه حق و تکلیف داشتن قصد و اراده نیست، چنانکه محجوران در حقوق مدنى صاحب حق تلقى مىگردند.
3- نظریه فرضى بودن شخصیتحقوقى بیشتر یک تئورى سیاسى است تا یک نظریه فلسفى و حقوقى.
به قول ریموند سالى نظریه فرضیه در شخصیتحقوقى نظریه مطلقیت است.
چنین عقیدهاى وقتى در تاریخ پیدا شد که استبداد مطلقه در سلطنتبرقرار بوده است.
(26)
پس از پایان بحث از دو تئورى که در باب شخصیتحقوقى وجود دارد باید گفت که ما به فرضیه واقعى بودن خصیتحقوقى باور داریم و این نظریه را با گسترش مفهوم شخصیتحقوقى و اهمیت اجتماعى آن سازگار مىدانیم، ولى این بدان معنا نیست که مکتب اصالة الاجتماع را نیز بپذیریم.
از این رو مناسب است که هر چند به اجمال از اصالت و عینیت جامعه یا فرد سخن بگوییم.